فال سعدی

برخلاف بعضیا که معتقدن فقط با کتاب حافظ میشه فال گرفت، من با هر کتاب شعری که دستم باشه فال می گیرم. از اونجا که کلا سعدی رو و شعراشو خیلی دوست دارم، امروز به نیت دل هممون از کتابش یه فال گرفتم: 

از هرچه می رود، سخن دوست خوشتر است 

پیغام آشنا نفس روح پرور است 

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای 

من در میان جمع و دلم جای دیگر است 

شاهد که در میان نبود، شمع گو بمیر 

چون هست، اگر چراغ نباشد، منوّر است 

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ 

صحرا و باغ زنده دلان، کوی دلبر است 

جان می روم که در قدم اندازمش ز شوق 

درمانده ام هنوز که نزلی محقر است 

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان 

باز آمدی که دیده مشتاق بر در است 

جانا! دلم چو عود بر آتش بسوختی 

وین دم که می زنم از غمت دود مجمر است 

شب های بی توام شب گور است در خیال 

ور بی تو بامداد کنم، روز محشر است 

سعدی! خیال بیهده بستی امید وصل 

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است 

زنهار! از این امید درازت که در دل است 

هیهات! از این خیال محالت که در سر است 

 

پ.ن1: دلم گرفته از این میهمانخانه مهمانکش روزش تاریک 

پ.ن2: سعدیم با ما سر ناسازگاری گذاشت

انگار در من گریه می کرد ابر...

به قول یکی از بچه ها: 

غم و غصه همیشه هست،‌ همه دنبال اینن که یه چیزی پیدا کنن که شادشون کنه! 

خیلی به این موضوع فکر کردم،‌اینکه باید یه چیزی بنویسم که بقیه رو شاد کنه. ولی به این نتیجه رسیدم که آدم باید روحیه شاد نوشتن و داشته باشه. الان تو این موقعیت نیستم. دلتنگی خیلی اذیتم میکنه. کلافه ام. انرژی مثبت از دورو بریام نمیگیرم. همه یه جورایی غمگینن.  

این شعر اخوان وصف حال منه: 

ما چون دو دریچه روبروی هم 

آگاه ز هر بگو مگوی هم 

هر روز سلام و پرسش و خنده 

هرروز قرار روز آینده 

عمر آینه بهشت، اما...آه! 

بیش از شب روز تیر و دی کوتاه 

اکنون دل من شکسته و بسته است 

زیرا یکی از دریچه ها بسته است 

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد 

نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد ! 

 

پ.ن1: با داداش علی حرف زدم. یه کم بهتر بود. خداروشکر. آرزو میکنم اون چیزی بشه که اون میخواد. 

پ.ن2: دیروز اتفاقی رفتم تو یه بلاگ. خیلی اذیتم کرد. شاید چون خیلی با نویسنده اش همزاد پنداری کردم. برا خودمم خیلی عجیبه از دیروز دارم بهش فکر میکنم. امشبم رفتم تو بلاگش و بازم گریه کردم. ازش اجازه میگیرم و اگه شد آدرس بلاگشو براتون میذارم. 

پ.ن3: از آقا سعید معذرت میخوام،‌قول میدم یه کم که حالم بهتر شد از شادیا بنویسم. 

پ.ن4: داداش فرزاد هنوزم دعا میکنم که آسمون دلت آفتابی بشه.

مهربان همیشه هست...

وقتی به داداشت (داداش که نه ولی یکی که عین داداشت دوسش داری) زنگ میزنی و اون فقط چند کلمه جواب میده: 

- سلام. بهت زنگ میزنم . خدافظ 

بعد چون از لحن صداش نگران شدی،بهش SMS میزنی که: 

- داداشی حالت خوبه؟ 

و اون جواب نمیده، چه حسی باید داشته باشی؟  

از دیشب که باهاش حرف زدم، خیلی نگرانش بودم. صبح خواستم حالشو بپرسم که این ماجراها پیش اومد. 

دلش شکسته و این منو خیلی نگرانم میکنه.  

نمیدونم باید چیکار کنم! 

 

پ.ن: اگه میخواین با روحیاتش آشنا بشین، یه سر به بلاگش بزنین: 

اینجا وقتی بارون میاد همه عاشق میشن

تو هم با ما نبودی، یار!!!!!!!1

این روزا اوضاع خیلی قاطی پاتیه: 

یکی رفته که از رفتنش کلی دلتنگم. 

30 اردیبهشت کنکور دارمو هنوز کلی درس واسه خوندن مونده 

رفتار دور و بریا خیلی عادی نیست. همه انگاری یه جورایی درگیرن 

 

حالا چیکار باید بکنم؟ خودمم نمیدونم!!!!!!!!!!!!!! 

 

به تماشا سوگند و به آغاز کلام!

سلام و عید همگی مبارک! 

بازم میام!