-
به رسیدن فکر نمیکنم...
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1395 10:13
درود به همگی من برگشتم
-
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود...
جمعه 11 مردادماه سال 1392 18:44
یه وقتایی همه چی سر جاشه، ولی حال دلت اونی نیست که باید باشه... دلت برا بعضی آدما تنگه که یه روزی خواستی از زندگیت پاکشون کنی و اینجور که معلومه موفق نشدی... حالم خوب نیست... حال دلم خوب نیست... دلم پر از حسرته
-
من برای رسیدن به ارامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد.
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 23:22
من زیبا زیسته ام حتی به وقتِ رنج نظر به رخسار ادمی عبادت عجیب من است پ.ن: من برگشتم
-
آزادی...
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 10:19
« آزادی » برای پرندهی دربند برای ماهی در تُنگ بلور آب برای رفیقم که زندانی است زیرا، آن چه را که میاندیشد، بر زبان میراند. برای گُلهای قطعشده برای علف لگدمال شده برای درختان مقطوع برای پیکرهایی که شکنجه شدند من نام تو را میخوانم: آزادی برای دندانهای به همفشرده برای خشم فرو خورده برای استخوان در گلو برا ی...
-
راستی اسمت چه بود, که من باران را بجای تو اشتباه گرفته ام؟!
شنبه 22 مهرماه سال 1391 12:56
یه عالمه خوشحالم و یه دنیا دلتنگ خوشحال از اینکه فرشته زندگیم بالاخره مال خودِ خودم شد دلتنگ برای بابایی که الان درست 3 ماه و 1 روزه که ندیدمش و دلتنگ برای فرشته ام که فعلا ازش دورم دستهای پشت پرده ات را که داشته باشم از هیچ چرچیلی نمی ترسم .... شمع ها را روشن می کنم و آرام /بخش می شوم در انگشت هایت شبی که از آغوش ِ...
-
چرا کسی برایم آواز هدیه نمی آورد؟؟؟؟!!!!
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 09:15
خدایا دلمو آروم کن! دارم خفه میشم
-
ایکاش خیانت نمیکردی!!!!!
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 19:12
به دلشوره افتاده ام... میترسم. می ترسم تو بیایی و من به نداشتنت عادت کرده باشم!
-
هر روز بی تو روز مباداست
شنبه 3 دیماه سال 1390 18:04
گاهی وقتا منتظر یه معجزه ای که شاید اتفاق بیفته و از این کابوسی که هر لحظه هراس انگیزتر میشه بیرونت بیاره. سخته دست و پا زدن وقتی که دیگه توانی نداری... ولی تو همه این لحظه های سختم من به این ایمان دارم که بالاخره دعای یکی از اون همه ی که بهشون التماس دعا گفتم مستجاب میشه. شمام دعا کنین، شاید اون یه نفر یکی از شماها...
-
چه بی تابانه می خواهمت...
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 00:08
خیلی سخته که یکی رو که همه دنیاته و دلتنگ دیدنشی نتونی ببینی... خدایا من چیکار باید بکنم؟!!!!
-
روز وبلاگ نویسی فارسی
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 12:45
همه شنگولیم و همه چى عالیه، فقط جاى رفقامون که نیستن خالیه شانزدهم شهریور، روز وبلاگ نویسى به زبان فارسى است. روزى که دریچه اى براى ثبت دیدگاههایمان بر دیوار این غار مجازى باز شد و به زبان مادرى نوشتیم از در و دیوار، از سیاست و از جامعه، از ادب و هنر و از هر چه دل تنگمان میخواست و میخواهد. اما امروز، به حکم سیاه...
-
...
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 12:43
حرفهایی است برای نگفتن...!
-
مهربان همیشه هست...!
شنبه 11 تیرماه سال 1390 10:35
نمیدونم اسم روزایی رو که آدم اینقدر به هم میریزه، چی میشه گذاشت!!! یه وقتایی که احساس میکنی اینقدر تنهایی که...! دارم خفه میشم! هیچی سر جای خودش نیست. بابا مریضه! سورنا بیمارستانه! دلم یه عالمه گرفته! ... خدایا! دارم دیوونه میشم! پ.ن: سورنا برادر زاده کوچولوی دوست داشتنیمه!
-
من مبتلا به مشق خود آموخته ام...!
شنبه 7 خردادماه سال 1390 00:07
سلام نمیکنم. چرا که سلام مال آنهاست که جایی شبیه دو خط مورب از یکدیگر می گذرند و تو خوب میدانی جهان کوچک ما از فاصله ها چقدر فاصله دارد. فرشته ها همیشه در سفرند. سفری که از سجاده های مادربزرگ شروع می شود و تا خود آبی خدا ادامه دارد. جایی شاید پشت پلک ثانیه ها. فرشته ها همیشه در سفرند. سفری که از چشم تو آغاز می شوذ و...
-
هرگز...!
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 12:47
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگر چه دستانش از ابتـذال، شکننده تر بود. هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است؛ که مزد گورکن، از آزادی آدمی افزون تر باشد. ● جستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش باروئی پی افکندن … اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد، حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم. احمد شاملو
-
فریاد...
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 16:49
مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم ای با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم آه می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من به فریاد همانند کسی که نیازی به تنفس...
-
خدایا...
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 21:35
یه مشکلی برام پیش اومده! از همتون التماس دعا دارم. دعا کنین بتونم یه درد بزرگو تحمل کنم.
-
من یاد قتل نفس با الله اکبر می کنم!
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 14:31
ویتوریو آرگونی فعال حقوق بشر ایتالیایی به دست یک گروه اسلام گرای تندرو در غزه کشته شد ! به همین سادگی! جرم بعضی آدما چقدر دوست داشتنیه! فعال حقوق بشر!!!!!!!!!!!! فکرشو که میکنم به این نتیجه می رسم که که خوب تو دنیای امروزی که کلا صحبت کردن در مورد حق جرمه، خوب فعالیت در راستای احقاق حق مظلومان هم جرم محسوب میشه دیگه!...
-
تمام درد ما، همین خودِ ماست!
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 17:29
پنجشنبه ظهر رفتم سر خاک میراسماعیل. احساس میکردم نیاز دارم گریه کنم و با یکی حرف بزنم. رفتم پیشش و ... من باور دارم وقتی کسی پاک باشه و یه عمر با خدا و در راه اون زندگی کنه، وقتی خاکش میکنن، فرشته ها دور و اطراف قبرش مراقبش می مونن. باهاش حرف زدم. ازش خواستم که واسه پسرش و همه ما دعا کنه... خیلی خوب بود. خیلی آروم...
-
سبز بودن چه اتهام بزرگیست!
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 15:51
هزار تا سلام از 24 بهمن ماه تا الان اینقدر اتفاقات خوب و بد پشت سر هم افتاد که کلا قفل شده بودم. چه روزِ خوبی 25 بهمن و چه شب بدی بود شب 26 بهمن، وقتی فهمیدم دو تا از دوستای پاک و آزاده مون بی گناه کشته شدن و میرحسین مهربونمونو تو خونه حبس کردن. از اون سه شنبه ای که خودمو گرفتن یا اون سه شنبه ای که بهنود رو کشتن. از...
-
اندکی صبر، سحر نزدیک است!
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 14:27
بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته ! درین سیاهی، از آن افق ها، شبی زند سر، سپیده آیا ؟ پ.ن: فردا...!
-
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود...
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 14:00
بچه که بودم یه کارتون می داد به اسم زمزمه گلاکن. چرا و به چه دلیل نمی دونم، ولی خیلی دوستش داشتم. شاید به خاطر نوع نقاشیش، شاید به خاطر صدایی که رو کارتون صحب میکرد، شاید به خاطر داستان گنگی که داشت... شایدم به خاطر شخصیتای داستان... اصلا نمیدونم چرا یاد این کارتون افتادم... دلم تنگه!
-
آیا میان این همه اتفاق، من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟!
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 15:06
«هیچ جایزهای را ـ در وطن ـ و در این شرایط نمیپذیرم، مردم با آبرو گرسنهاند، با سیلی رخسار؛ سرخ میکنند ،جایزهها را بگذارید برای بعد، عزت مردم در اولویت است...» این حرف یه مرد بزرگه، یه شاعر که سالهاست عاشق شعرا و نوشته هاشم. مردی که حالا می فهمم چرا اینقدر حرفاش به دلم نشسته. کسی که باوراش عاشقانه است. «سیدعلی...
-
در هیاهوی این همه هیچ!!!
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 11:03
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 سلام وقتی دارم فکر میکنم که چی تو بلاگم بنویسم، ده تا درد، ده تا دلتنگی، ده تا گلایه و... میاد تو ذهنم، ولی وقتی میخوام بنویسم انگار همه شون فرار میکنن. به قول دکتر! شریعتی شاید از اون دسته حرفهای هستن که نمیخوان سر به ابتذال گفتن فرود بیارن، شایدم...
-
تنهائی , طولانی ترین کوچه ی جهان است!
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 13:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 برای شکستن کافی بود به سنگ سلام کنم کنار بید مجنون نامم همیشه لیلی باشد آینه ها چه می دانند من چندمین زن عاشقم و عشق غیر ممکن است تو را نشناسد اگر گریسته باشی . دخترانی که شرم گونه هاشان را با گوشه ی چادر مادرانشان پاک کرده اند پنجره ی زیبائی خود را...
-
تو را می نویسم...
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 16:10
رویای دست هایت را بر پوستم می کشم، شاید پرواز یعنی این. هی صبور! بی تو بودن چه اتهام بزرگیست...
-
نامه نمی دانم چندم...!
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 11:28
گاهی نگفتن، گفتنی ترین عاشقانه هاست همان سکوت ممتدی که در چشمهای تو به افق می نشیند چقدر این کلمات ابله اند!
-
اگر جان را خدا بخشد، چرا آن را تو بستانی؟
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 00:10
در قفل در کلیدی چرخید لرزید بر لبانش لبخندی، چون رقص آب بر سقف، از انعکاس تابش خورشید در قفل در کلیدی چرخید بیرون، رنگ خوش سپیدهدمان، مانند یکی نوت گمگشته، میگشت پرسهپرسهزنان روی سوراخهای نی، دنبال خانهاش... در قفل در کلیدی چرخید رقصید بر لبانش لبخندی، چون رقص آب بر سقف، از انعکاس تابش خورشید در قفل در کلیدی...
-
جاده.....
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 15:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA به قول داداش علی: جاده! همان معجزه وصل سالهاست که معنی جدایی میدهد و رفتن، تلخیه بادام نرسیدن. و من و تو تکلیفمان مشخص است آن شاخه ناربن که دورترین آرزویمان بود حالا در تسخیر کلاغان است کاش پولهایمان را برای روز مباداد جمع می کردیم! امروز آخرین پرستو هم پر کشید و رفت!
-
خاطره...
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 10:56
دیروز الناز (نوه خاله ام) یه sms داد که توش نوشته بود که امروز روز خاطره هاست. اولین خاطره ای که تو ذهنت از من میاد و بهم بگو. که من بهش گفتم: - یه بچه لوس و گریه او. البته توضیح دادم این خاطره مربوط به بچگیامونه. بعد این پیامک رو برای چند نفر فرستادم و جوابای جالبی گرفتم که چندتاشونو اینجا می نویسم: ارمغان (همکار و...
-
فردا....
جمعه 21 خردادماه سال 1389 23:59
فردا روز خوبی خواهد بود این را صورت ماه به من می گوید...