هرگز...!

هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتـذال،

شکننده تر بود.
هراس من

باری

همه از مردن در سرزمینی است؛

که مزد گورکن،
از آزادی آدمی
افزون تر باشد.

جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
باروئی پی افکندن …
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد،
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

                                      احمد شاملو

فریاد...

مشت می کوبم بر در  

پنجه می سایم بر پنجره ها  

من دچار خفقانم خفقان  

من به تنگ آمده ام از همه چیز  

بگذارید هواری بزنم  

ای با شما هستم 

این درها را باز کنید  

من به دنبال فضایی می گردم  

لب بامی سر کوهی دل صحرایی  

که در آنجا نفسی تازه کنم  

آه می خواهم فریاد بلندی بکشم  

که صدایم به شما هم برسد  

من به فریاد همانند کسی  

که نیازی به تنفس دارد  

مشت می کوبد بر در  

پنجه می ساید بر پنجره ها  

محتاجم  

من 

هوارم را سر خواهم داد  

چاره درد مرا باید این داد کند  

از شما خفته چند  

چه کسی می اید  

با من فریاد کند ؟  

فریدون مشیری  

پ.ن: دلم خیلی گرفته...!

خدایا...

یه مشکلی برام پیش اومده! از همتون  التماس دعا دارم. دعا کنین بتونم یه درد بزرگو تحمل کنم.