بس کنید، ای نابکاران! بس کنید!

 

غزه تنها است و تنها خواهد ماند. کودکان سرزمین اورشلیم در تنهایی جان می‌دهند. کجاست عیسی دمی که احیای ما کند؟ تنهایی می‌تواند به وسعت 360 کیلومتر نوار غزه باشد یا زاویه 360 درجه یک دایره.  

هلوکاستی که در غزه در انتظار یک و نیم میلیون انسان است نفس آدم را بند می‌آورد. چکار می‌توانم انجام دهم؟ کودک و پیر. بچه محتاج به پوشک و شیر. ولی روسَرشان هست موشک و تیر. صدای توپ و تانک خبر می‌دهد از جنگ نابرابر. همه زیر هجوم دشمن. 

خدایا کمکشون کن!

پ.ن: این شعر دکتر شفیعی کدکنی وصف حال ماست:

طفلی به نام شادی

دیریست گمشده ست

با چشمهای روشن براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

                         سوی دگر خزر




من فکر میکنم، پس هستم!

اولا که روز کارگر رو به خودم  و تمام هموطنان کارگر تبریک میگم. مثلا طبق قانون کار این روز برای کارگران تعطیل رسمیه، ولی ما سر کاریم 

 

دوما که آقای جووووووووووووووون بفرمایین اینم یه شعر خوشحال از استاد دوست داشتنی و مهربونمون فریدون مشیری: 

جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است،

جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،

خیال انگیز !

ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون این خمخانه سر مستیم

در من این احساس :

مهر می ورزیم،

پس هستیم ! 

 

سوما: م-ا-ب-ی-ش-م-ا-ر-ی-م !

حرفهایی برای نگفتن...

 به قول قیصر: 

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونان که بایدند

                نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم

عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم

باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

               روزی شبیه دیروز

                           روزی شبیه فردا

                                    روزی درست مثل همین روزهای ماست...

در این سرای بیکسی کسی به در نمی زند...

یه وقتایی مغزم قفل میکنه و نوشتنم نمیاد. از اونجا که خودم دوست دارم هروقت تو بلاگ دوستام میرم یه آپ تازه ببینم، به همه گیر میدم. این دفعه یکی به من تذکر داده (من عاشق این شکلکه ام) آقای جووووووووووووووووون بفرما اینم فال حافظ: 

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست 

دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست 

اشکم احرام طواف حرمت می بندد 

گرچه از خون دل ریش، دمی طاهر نیست 

بسته ام دام و قفس باد چو مرغ وحشی 

طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست 

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار 

مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست 

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد 

هر که را در طلبت همت او قاصر نیست 

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز 

چون که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست 

من که در آتش سودای تو آهی نزنم 

کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست 

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم 

که پریشانی این سلسله را آخر نیست 

روز پیوند تو تنها نه دل حافظ راست 

کیست آنکه سر پیوند تو در خاطر نیست 

 

پ.ن1: حالا اعتراف کن مخاطب این شعر که از دلت اومده کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

پ.ن2: پرسپولیس برد کلی ذوق مرگ شدم