من یاد قتل نفس با الله اکبر می کنم!

ویتوریو آرگونی فعال حقوق بشر ایتالیایی به دست یک گروه اسلام گرای تندرو در غزه کشته شد ! 

به همین سادگی!  

جرم بعضی آدما چقدر دوست داشتنیه! فعال حقوق بشر!!!!!!!!!!!! 

فکرشو که میکنم به این نتیجه می رسم که که خوب تو دنیای امروزی که کلا صحبت کردن در مورد حق جرمه، خوب فعالیت در راستای احقاق حق مظلومان هم جرم محسوب میشه دیگه!     

 

از هر طرف که میری به این نتیجه میرسی که قدرت چیزِ کثیفیه. خیلی کثیف! چند تا آدم بی گناه باید کشته بشه واسه اینکه بعضیا میخوان قدرتشونو به رخ بقیه بکشن؟!! 

حتی یادمون میدن که وجدانمونم منفعت طلب باشه!!! تو بحرین نباید کشت! تو سوریه باید کشت! اگه اسرایلیا بکشن میشه جنایت، اگه اسراییلیا بمیرن میشه هلاکت!  

عیب نداره اگه فلسطنیا کسی رو که از یه طرف دیگه دنیا رفته کمکشون رو بکشن!!!  

خدایا به اسمت دارن آدم میکشن! کمکمون کن!

تمام درد ما، همین خودِ ماست!

پنجشنبه ظهر رفتم سر خاک میراسماعیل. احساس میکردم نیاز دارم گریه کنم و با یکی حرف بزنم. رفتم پیشش و ...  

من باور دارم وقتی کسی پاک باشه و یه عمر با خدا و در راه اون زندگی کنه، وقتی خاکش میکنن، فرشته ها دور و اطراف قبرش مراقبش می مونن. 

باهاش حرف زدم. ازش خواستم که واسه پسرش و همه ما دعا کنه... خیلی خوب بود. خیلی آروم شدم. 

پنجشنبه عصری ام رفتیم سینما، فیلم جدایی نادر از سیمین. انصافاً دور از هر تعصبی واقعا فیلم قشنگی بود.  

این روزا همش این شعر قیصر تو سرم مانور میده: 

... 

... 

آن روز

بی چشمداشت بودن ِ لبخند

 قانون مهربانی است

 روزی که شاعران

 ناچار نیستند

 در حجره های تنگ قوافی

لبخند خویش را بفروشند

 روزی که روی قیمت احساس

مثل لباس

صحبت نمی کنند

 پروانه های خشک شده ، آن روز

 از لای برگ های کتاب شعر

پرواز می کنند

 و خواب در دهان مسلسلها

 خمیازه می کشد

 و کفشهای کهنه ی سربازی

 در کنج موزه های قدیمی

با تار عنکبوت گره می خورند

 در دست کودکان

 از باد پر شوند

 روزی که سبز ، زرد نباشد

 گلها اجازه داشته باشند

 هر جا که دوست داشته باشند

 بشکفند

 دلها اجازه داشته باشند

 هر جا نیاز داشته باشند

 بشکنند

آیینه حق نداشته باشد

 با چشم ها دروغ بگوید

دیوار حق نداشته باشد

 بی پنجره بروید  

 ... 

... 

... 

سبز بودن چه اتهام بزرگیست!

هزار تا سلام 

از 24 بهمن ماه تا الان اینقدر اتفاقات خوب و بد پشت سر هم افتاد که کلا قفل شده بودم. 

چه روزِ خوبی 25 بهمن و چه شب بدی بود شب 26 بهمن، وقتی فهمیدم دو تا از دوستای پاک و آزاده مون بی گناه کشته شدن و میرحسین مهربونمونو تو خونه حبس کردن. 

از اون سه شنبه ای که خودمو گرفتن یا اون سه شنبه ای که بهنود رو کشتن.  

از مراسم چهلم محمد مختاری تو بهشت زهرا، از غربت اشکای مادرش که حتی اجازه نداشت با صدای بلند گریه کنه... از نقاشی ای که از صورت محمد کشیدم... 

از صانع که چه آسون مهر جاسوسیِ کیهانو رو پیشونیش زدن...  

از تحویلِ سالی که همش تو این فکر بودم که چند تا خانواده همون لحظه فقط قاب عکس عزیزاشونو کنار سفره هفت سین شون داشتن...  

از اکران فیلم اخراجیهای 3 (نمیدونم باید بخندم یا گریه کنم!)

از سفرمون به طالقون (وجداناً خیلی خوش گذشت)  

از شکست پای داییم

و صدتا ماجرایِ بد و خوب دیگه ...   

چه میدونم چطوری همه اینارو هضم کردم و هنوز میتونم بنویسم!!!!!!!!! 

اومدم که سال قشنگ و پر از سلامتی و شادی رو براتون آرزو کنم، همین!