آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود...

بچه که بودم یه کارتون می داد به اسم زمزمه گلاکن. چرا و به چه دلیل نمی دونم، ولی خیلی دوستش داشتم. شاید به خاطر نوع نقاشیش، شاید به خاطر صدایی که رو کارتون صحب میکرد، شاید به خاطر داستان گنگی که داشت... شایدم به خاطر شخصیتای داستان...

اصلا نمیدونم چرا یاد این کارتون افتادم...

دلم تنگه!

آیا میان این همه اتفاق، من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟!

«هیچ جایزه‌ای را ـ در وطن ـ و در این شرایط نمی‌پذیرم، مردم با آبرو گرسنه‌اند، با سیلی رخسار؛ سرخ می‌کنند ،جایزه‌ها را بگذارید برای بعد، عزت مردم در اولویت است...»

این حرف یه مرد بزرگه، یه شاعر که سالهاست عاشق شعرا و نوشته هاشم. مردی که حالا می فهمم چرا اینقدر حرفاش به دلم نشسته. کسی که باوراش عاشقانه است.

«سیدعلی صالحی» که اولین بار نوشته هاشو با صدای خسرو شکیبایی خوندم. اونوموقع که هنوز بزرگ نشده بودم فکر میکردم که این طنین صدای خسروِ که به دل مینشینه، ولی بعدها فهمیدم علاوه بر صدای دلنشین و فوق العاده دوست داشتنیِ مرحوم شکیبایی، نوشته های سیدعلی صالحی مجذوبم میکنه. نوشته هایی که در عین داشتن اعجاز، پاک و بی ریان. 

من فقط میتونم بهش بگم که برای جاودانگی روح بزرگ و پاکش و برای سلامتی و رفع کسالتش دعا میکنم و دعا میکنیم.


پ.ن1: اولین بار نوار کاست نامه ها رو با صدای خسرو شکیبایی گوش کردم.

پ.ن2: اگه تا الان این مجموعه ها رو که الان دیگه  CDشون هست گوش ندادین، دوستانه بهتون میگم که از یه آرامش خاص، محروم موندین:

1- نامه ها (اشعار سیدعلی صالحی با صدای مرحوم شکیبایی)

2- نشانی ها (اشعار سیدعلی صالحی با صدای مرحوم شکیبایی)

3- پریخوانی (اشعار فروغ فرخزاد با صدای مرحوم شکیبایی)

پ.ن3: به روح بلند و عاشق خسرو شکیبایی ام درود میفرستم.

پ.ن4: کلامی از استاد صالحی در مورد مرگ:

من عمیقاً می‌دانم زیستن در جهان ماده و این دارفانی، چقدر دردآور و دشوار است. درک این حقیقت آسان نیست. باید مرگ را دور بزنی تا دریابی روایت من از زندگی چیست؟.




در هیاهوی این همه هیچ!!!

سلام

وقتی دارم فکر میکنم که چی تو بلاگم بنویسم، ده تا درد، ده تا دلتنگی، ده تا گلایه و... میاد تو ذهنم، ولی وقتی میخوام بنویسم انگار همه شون فرار میکنن. به قول دکتر! شریعتی شاید از اون دسته حرفهای هستن که نمیخوان سر به ابتذال گفتن فرود بیارن، شایدم ذهنم اینقدر تمرکز نداره که کمکم کنه تا بنویسم.

دلم خیلی گرفته، دلیلشم....

شاید دلم برای یکی خیلی تنگ شده...

شاید دلم برای یه روزایی تنگ شده...

شاید دلم واسه آدما تنگ شده...

شاید دلم واسه یه دل سیر گریه کردن تنگ شده...

و هزار تا شاید دیگه...!

احساس میکنم دارم از خودم انرژی منفی ساطع میکنم و این خیلی اذیتم میکنه.

کاشکی مامان جونم بود. بچه که بودم (میگم بچه منظورم تا 17-18 سالگیمه) هر وقت دلم می گرفت یا از کسی ناراحت بودم، سرمو میذاشتم رو پاشو، اینقدر برام شعر میخوند که آروم میگرفتم. الان خیلی بهش احتیاج دارم، کاشکی بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همیشه می خوند:

منیم تک بیر بو دونیاده، غمی محنت چکن یوخدی...!

روحش شاد!

چی میشه کرد. به قول قیصر:

هنوز
دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد ؛ دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
و درد
هنوز دامنه دارد . . .

تنهائی , طولانی ترین کوچه ی جهان است!

برای شکستن
کافی بود به سنگ سلام کنم
کنار بید مجنون
نامم همیشه لیلی باشد
آینه ها چه می دانند
من چندمین زن عاشقم
و
عشق غیر ممکن است
تو را نشناسد
اگر گریسته باشی.
دخترانی که شرم گونه هاشان را
با گوشه ی چادر مادرانشان پاک کرده اند
پنجره ی زیبائی خود را نخواهند گشود
و
محال است کرم اندامشان پروانه شود.
من ..... می ترسم و
یادم نیست
در لحظه ی شقایق
به آفتاب پناه بردم
یا
به چادر سیاه مادرم ؟


پ.ن : نمیدونم این شعر از کیه. تو دفترام پیداش کردم. وقتی خوندمش خیلی به دلم نشست.

تو را می نویسم...

رویای دست هایت را بر پوستم می کشم، شاید پرواز یعنی این.

هی صبور!

بی تو بودن چه اتهام بزرگیست...