یه وقتایی همه چی سر جاشه، ولی حال دلت اونی نیست که باید باشه...
دلت برا بعضی آدما تنگه که یه روزی خواستی از زندگیت پاکشون کنی و اینجور که معلومه موفق نشدی...
حالم خوب نیست...
حال دلم خوب نیست...
دلم پر از حسرته
« آزادی »
برای پرندهی دربند
برای ماهی در تُنگ بلور آب
برای رفیقم که زندانی است
زیرا، آن چه را که میاندیشد، بر زبان میراند.
برای گُلهای قطعشده
برای علف لگدمال شده
برای درختان مقطوع
برای پیکرهایی که شکنجه شدند
من نام تو را میخوانم: آزادی
برای دندانهای به همفشرده
برای خشم فرو خورده
برای استخوان در گلو
برا ی دهانهایی که نمیخوانند
برای بوسه در مخفیگاه
برا ی مصرع سانسور شده
برای نامی که ممنوع است
من نام تو را میخوانم: آزادی
برای عقیدهای که پیگرد میشود
برای کتکخوردنها
برای آن کس که مقاومت میکند
برای آنان که خود را مخفی میکنند
برای آن ترسی که آنان از تو دارند
برای گامهای تو که آن را تعقیب میکنند
برای شیوهای که چهگونه به تو حمله میکنند
برای پسرانی که از تو میکشند
من نام تو را میخوانم: آزادی
برای سرزمینهای تصرفشده
برای خلقهایی که به اسارت در آمدند
برای انسانهایی که استثمار میشوند
برای آنانی که تحقیر میشوند
برای مرگ بر آتش
برای محکومیت عدالتخواهان
برای قهرمانان شهید
برای آن آتش خاموش
من نام تو را میخوانم: آزادی
من تو را میخوانم، به جای همه
به خاطر نام حقیقی تو
من تو را میخوانم زمانی که تیرگی چیره میشود
و زمانی که کسی مرا نمیبیند،
نام تو را بر دیوار شهرم مینویسم،
نام حقیقی تو را
نام تو را و دیگر نامها را
که از ترس هرگز بر زبان نمیآورم
من نام تو را میخوانم: آزادی
پ.ن1: دلم گرفته! از خودم بدم میاد... چرا همش سکوت میکنیم؟!